- تیر بکشیین
احساس درد شدید در پا یا درد بر اثر سرما
معنی تیر بکشیین - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درد گرفتن عضوی از بدن به حالتی که انگار سوزن در آن فرو می کنند، تیراندازی کردن
(اِ لَ / لِ کَ دَ)
لغت نامه دهخدا
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) :
چسان ز درد چنین می توان مسلم جست
کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست.
تأثیر (از آنندراج)
- تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) :
چسان ز درد چنین می توان مسلم جست
کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست.
تأثیر (از آنندراج)
به ثمر رسیدن، متر کردن، جلوگیری از ارتکاب عمل خلاف
بیرون آوردن چیزی از جایی
انکار کردن، منکر شدن به صورت تعمدی، جر و بحث کردن
دراز کشیدن، تیغ کشیدن روی پوست بدن جهت حجامت یا هر قصد دیگر.، رشد کردن، رشد گیاهانی که بوته ی رونده دارند
به جلو کشیدن، وارد گفتگو شدن با کسی جهت به حرف آوردن او
بلعیدن، لاجرعه سر کشیدن
زخمی که در اثر عفونت سیاه شود، چرکی شدن زخم در اثر نفوذ
صدای بلند جانوران
دادر زدن، به دار آویختن
بانگ زدن، فریاد کشیدن
بانگ برآوردن، جیغ کشیدن، فریاد از نهاد
تابش نور از نقطه ای به نقطه ای دیگر، انعکاس نور
برداشتن مقداری از چیزی، دلخور بودن، به طرف خود کشاندن